بابک

بابک

بابک

بابک

بابک

این جا برای این است که هر از چندی دلنوشته و یا خواسته ای را بنویسم. البته خالی از مطالب علمی هم نخواهد بود.

طبقه بندی موضوعی

ازدواج

چهارشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۰۸ ق.ظ

یکی از چیزهایی که تاثیر زیادی بر من گذاشته، مساله ی شیرین ازدواج هست. به نظرم رسید که بد نیست یه سری از نظرات و احساساتی که در این مورد دارم رو این جا بنویسم

به نظرم مساله ازدواج می تونه نقطه ی عطفی توی زندگی باشه و خوشبختانه یا متاسفانه خیلی از دوستانی که داشتم و خودم، از چنین جایی بوده که خیلی از تغییرات زندگیمون رو حاصل کردیم. می تونه از اون نقاط زندگی باشه که خیلی عجیب و شگفت انگیزن. طرف به این فکر کنه که هدفش از زندگی چیه، چه نیازی داشته که به چنین شخصی می تونسته علاقه مند بشه، اون شخص مقابلش چی داشته که باعث شده به این فکر کنه که می تونه در ادامه ی زندگیش باهاش باشه ( همراهش باشه، مالش باشه و ... ). به این جا برسه که واقعا می بینه که از این زندگی چی میخواد، چه عقایدی داره، چه مشترکاتی با شخص مقابلش داره. اصلا آیا در این حد بالغ شده که بخواد تشکیل خانواده بده. آیا کلا همه ی زندگیش طرف مقابلش هست، باید بهش برسه، رسیدن خیلی مهمه یا همراه شدن، همراه شدن چیزی هست که به صورت فیزیکیه یا می تونه یه جورایی دیگه باشه و ... .

خیلی سوالهای دیگه ای پیش خواهد اومد، اینکه اصلا من می تونم همسر خوبی برای طرف مقابلم باشم، آیا اون می تونه همسر خوبی باشه، ما دو تا لیاقت همدیگه رو داریم؟ اگه بهم گفت بله، همی که من ایشون رو انتخاب کردم همه چی حله؟  بعدش چی؟ بعدش انتخابی برای زندگی ندارم؟ مفاهیم عشق، دوستی، شجاعت، مدارا ، درک، هدف اینا چی میشن؟ اگه گفت نه، چیکار می کنیم. همه چی تموم شده؟ رابطه ی من و اون پایان یافت؟ ( این شکسته یا نه می تونه پیروزی بزرگی باشه، نه به اون معنا که خوب شد که نشد، به این معنا که چه شد)

 به نظرم برای ماهایی که خیلی توی زندگی مهارت های زیادی کسب نکردیم، روبرو شدن با این سوالات خیلی خوب می تونه باشه. یعنی برای من که یه انقلاب عظیم درونی بود. چون حس می کنم که بعد از برخورد با این سوالات، تغییرات عمده ای کردم و این تغییرات کم کم باعث شد که حس کنم دارم بزرگ میشم و میخوام بزرگتر بشم ( یا ایها الذین آمنوا آمنوا)

با گذشت از این که الان ازدواج ها به چه صورت هستن ( می تونه خودش یه بحث اجتماعی روانشناسی باشه که بد هم نیست بعدا برم سراغش)، به نظرم بد نیست ابتدا به این فکر کنم که اصلا یه انسان چرا باید ازدواج کنه. تقریبا قبل از عید امسال بود که تصمیم گرفتم تکلیفم رو با این مساله حل کنم. چون ابهاماتی که داشتم خیلی زیاد بود و به این نتیجه رسیدم که باید به اصل مطلب گیر بدم، چرا ازدواج؟ و این سوال در کنار اتفاقات اخیری ( اون موقع) که برام افتاده بود باعث شد که یه نگاه تاریخی به مساله داشته باشم ( تاریخ یه ویژگی بارزی که داره اینه که خیلی از ابهامات را رفع می کنه اما مسائلی بزرگتر جلوی روی آدم میزاره ). خلاصه توی این سیری که داشتم کم کم به این نتیجه رسیدم که ازدواج فقط برای انتقال نسلی به نسل دیگه است، یعنی هدفش تولید مثله. من رو خیلی نا امید کرد. ( بعدا باید یادم باشه که این سیر رو کامل توضیح بدم* )

بعد از عید، کم کم یه حسی بهم میگفت که یه جاییش میلنگه، یعنی مگه میشه فقط این باشه. من نمی تونم اینو قبول کنم، شاید چیزای دیگه ای هم باشه. که کم کم سوق پیدا کردم به سمت روانشناسی و بالاخص تعامل های فرد به فرد و کم کم یه سری نیازهای درونی رو دیدم که به تنهایی توانایی رفعش رو نداشتم. ( اینجا هم باید بعدا توضیح کامل بدم**)

خلاصه بعد از گذر از این مراحل و یه کمی آشنایی بیشتر با اسلام، باعث شد که من کم کم تصمیم بگیرم که تلاشی دوباره در این زمینه داشته باشم، چرا که به نظرم خیلی از مسائل رو با خودم حل کردم، مشکلات قبلی خودم رو می دونم و اینکه از همین الان می دونم که این پروسه چقدر می تونه برام یادگیری ها و خواست های جدید ایجاد کنه. مخصوصا که من یه دوران زیادی مساله ی اصلی من دوست داشتن بوده و این داستان خودش سیری عجیب برام داشته و امیدواریم اینه که در این پروسه این مساله رو به بهبود خواهد بود.

به طور کلی ( که احتمالا یه سری چیزا رو جا انداختم) به نظرم دلایلی که می تونه برای ازدواج وجود داشته باشه اینا می تونن باشن:

عشق: به نظرم شرط لازم و کافیه. به نظرم همین جاست که معنای دوست داشتن، دوست داشته شدن، چه جوری می تونم خودم رو دوست داشته باشم، چه جوری دیگری رو دوست داشته باشم، دوست داشتن بقیه چه جوریه، این موج عظیم رو چه جوری بشناسیم، کنترل کنیم و باهاش آشتی کنیم. ( اینجا فقط به این فکر کنیم که دوست داشتن خودم، چه جوریه؟ یعنی این که قبل از اون باید خودمو بشناسم، شناخت خود، به تنهایی خودش کل زندگیه)

استقلال و تشکیل خانوادهدر دورانی سیر می کنم که خیلی از خانواده هایی که دور و برم هستن، مشکلات عدیده ای دارن و خیلی خیلی سخت میشه مسائلش رو حل کرد، تشکیل خانواده می تونه در کنار این که شرایط مساعد رو برای ساخت و شناخت یه زندگی کرد، کمک کنه که خیلی از نیازهایی که توی خانواده ها احساس میشه و حل نمیشه رو سعی کنیم به سمت و سویی مناسب سوق بدهیم.

اجتناب از تنهاییتنهایی به نظرم یه حس بزرگه. یه چیزی شبیه "بشنو از نی چون حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند" هست. یه حس تنهایی بزرگی که همیشه در اعماق وجودمون حسش می کنیم. چیزی که در تشکیل خانواده به وجود میاد یه جور آرامش و تسکینه که یه جورایی نمود خیلی کوچکی از راه حل اون تنهایی بزرگه که فکر می کنم می تونه راهی باشه برای رسیدن به یه آرامش بزرگتر. ( یا ایها الانسان، انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه ) چه بسا که اینجا یه بزرگتر شدن خارج از خود هم توش هست ( به نظرم خیلی شگفت انگیزه )

داشتن همراهازدواج رسیدن نیست، همراه شدنه، با کسی که فکر می کنی میتونه دستت رو بگیری و تو هم دستش بگیری، با هم پرواز کنین ( پرواز هم تجربه ای جالبه، یه چیز فیزیکیه که یه حس متعالی داره، یه آزادی و رهایی خاص، همی الان تصور کن توی آسمونی و داری پرواز می کنی)

رشد و تکاملاینو قبلا توضیح دادم ولی به نظرم بد نبود اینجا بولد بشه :)

 

و دلایلی که به نظرم پاک کردن صورت مساله هست، اینا می تونن باشن:

 

تصویر منفی از خودم و اعتماد به نفس پایینتو جامعه ی الان ما این بیشتر توی دخترا هست، مخصوصا اونایی که تو هوا بله رو میگن :). 

ترس از تنهاییتوی فضای اجتماعی الان که تقریبا درصد بالایی از افراد افسردگی دارن، تنهایی ( نه به اون معنایی که گفتم که البته ریشه اش به نظرم از اونجاست)، معضل بزرگی شده و خیلی از افراد به این دلیل ( بالاخص به صورت ناخودآگاه) ازدواج می کنند.

فرار از واقعیات زندگیواقعیات مختلفی در زندگی هست که خیلیا برای فرار از اون به این نتیجه میرسن که باید ازدواج کنند. به عنوان مثال عدم انگیزه برای ادامه زندگی، یا این که من از خانواده به ستوه اومدم و نمی تونم ادامه بدم ( برای من این مشکله وجود داشته) و ... .

ازدواج به عنوان واکنشبه نظرم یه مثال ساده ازش بزنم کافیه. این که مثلا من به لج خانواده برم ازدواج کنم. ( مثالای دیگه بگین خوبه :) )

ترس از آسیب دیدن دو طرفهستند کسانی که به دلیل این که دو طرف آسیب نبینن سعی می کنن که برای ازدواج ادامه ندن و یا برعکسش، برای این که طرف مقابلش صدمه نبینه، بره با اسب سفید اونو نجات بده.

انداختن مسئولیت به گردن دیگریمن در این مورد دیگه صحبتی ندارم. یه مشکل عمده و مشهود. از اون بالا تا پایین جامعه. تقریبا کسی نیست که بتونه مسئولیت زندگیش رو به عهده بگیره. نمودهای مختلفی هم داره. ( مساله ی حق و مسئولیت هم داستان جالبیه، یعنی اینکه بد نیست ببینیم مسئولیت های مختلفی که داریم و به ازای اونا حق هایی که داریم چی هستن)

فشار اجتماعیفشارهای زیادی هستن که می تونن باعث بشن که ازدواج کنیم. اینکه سن ما دیگه گذشت، ترشی فروشی راه انداختیم ( با این که این جمله رو نشنیدم، ولی واقعا همینه). فشار خانواده، به عنوان مثال خانواده ای که میگه دختر باید تا قبل از فلان ازدواج کنه، یا این که پسرم رو با اون دختره ازدواج بدم  چرا که پدرش خرپوله و ... .

پر کردن خلا های احساسی

فرار از یکنواختی

عطش جنسیدر شرایط فرهنگی الان ما، اینم معضلیه که به نظرم بعدا در موردش صحبت خواهم کرد.

در آخر این متن به نظرم بد نیست از این پنجره هم به مساله نگاه کنیم. هر چیزی در زندگی در پی یه نیاز میاد و سعی کنیم اون نیاز رو بشناسیم و پس از اون، نیاز رو رفع کنیم که به نیازی والاتر برسیم . 

چند تا چیز خوب که به نظرم بد نیست که حتما بهش فکر کنیم

همسر ایده آلمون رو توصیف کنیم.

شخص مورد علاقه مون، چقدر به اون ایده آله شبیهه؟

خودمون و نیازهامون رو بشناسیم.

------------------------

یه کمی طولانیه

** یه کمی پیچیده است

پی نوشت: تو اون بازه ای که خیلی تو روانشناسی بودم، با ارزش و ارزش گذاری کاملا مشکل داشتم.

پی نوشت مهم: چیزایی که گفتم با واقعیت فاصله ی خیلی زیادی داره و شرایط اجتماعی غالب الان اصلا توی این فضاها نیست، ولی دلیل نمیشه :) و زیبایی نور به اینه که در تاریکی دیده بشه مخصوصا که برق چشمای من باشه ( شاید آینه ی بازتاب حقیقت  آنجاست(

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۰۵/۲۲
بابک احمدی

نظرات  (۱)

سلام
برام خیلی جالبه که خیلیاتون یه وبلاگ دارین و خیلی راحت از افکار و احساساتتون حرف زدین...
وقتی می خوام یه مطلبی رو توی فضاهای عمومی به اشتراک بذارم,به این فکر می کنم که این اشتراک گذاری من چه سود یا ضرری داره؟به درد چه کسایی می خوره؟چه جور سوء تفاهمایی ممکنه ایجاد کنه؟اصلا سودی داره؟!
ممکنه خودمو و شناخت از خودمو دچار انحراف کنه؟ممکنه کسی از این مسئله سوء استفاده کنه؟(مخصوصا که دختر هستم و آسیب پذیریای احتمالی خودمو دارم...)
شماها چجوری فکر کردین در این رابطه؟!
پ.ن. کامنتم ارتباط مستقیمی به این پست شما نداره و کلیه... :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی