بابک

بابک

بابک

بابک

بابک

این جا برای این است که هر از چندی دلنوشته و یا خواسته ای را بنویسم. البته خالی از مطالب علمی هم نخواهد بود.

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

۲۳دی

نظر کارل پوپر در مورد رویکرد خردگرایانه:

"رویکرد خردگرایانه را می توان به شکل زیر توصیف کرد. شاید من اشتباه می کنم و شما بر حق هستید. در هر حال، ما هر دو می توانیم امیدوار باشیم که بعد از این بحث هر دو مسائل را روشن تر از قبل ببینیم، و این فقط تا زمانی است که به خاطر داشته باشیم نزدیک شدن ما به حقیقت مهمتر از آن است که کدامیک بر حق هستیم. فقط با یادآوری این هدف است که می توانیم به خوبی از موضع خود در بحث دفاع کنیم. "


نکته ای بس ساده و کارآمد :)

بابک احمدی
۱۶دی

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد            وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است         طلب از گمشدگان لب دریا می کرد

دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست         و اندر آن آینه صد گونه تماشا می کرد 

گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم     گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد

بی دلی در همه احوال خدا با او بود               او نمی دیدش از دور خدا خدا می کرد


بابک احمدی
۱۴دی

آن نفسی که باخودی، یار چو خار آیدت!     وآن نفسی که بی‌خودی، یار چه کار آیدت!

آن نفسی که باخودی، خود تو شکار پشه‌ای     وآن نفسی که بی‌خودی، پیل شکار آیدت

آن نفسی که باخودی، بسته‌ی ابر غصه‌ای     وآن نفسی که بی‌خودی، مه به کنار آیدت

آن نفسی که باخودی، یار کناره می‌کند     وآن نفسی که بی‌خودی باده‌ی یار آیدت

آن نفسی که باخودی، همچو خزان فسرده‌ای     وآن نفسی که بی‌خودی دی چو بهار آیدت

جمله‌ی بی‌قراریت از طلب قرار توست     طالب بی‌قرار شو، تا که قرار آیدت

جمله‌ی ناگوارشت از طلب گوارش است     ترک گوارش ار کنی، زهر گوار آیدت

جمله‌ی بی‌مرادیت از طلب مراد توست     ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت

عاشق جور یار شو، عاشق مهر یار نی     تا که نگار نازگر عاشق زار آیدت

خسرو شرق شمس‌دین از تبریز چون رسد     از مه و از ستاره‌ها والله عار آیدت

بابک احمدی
۱۱دی

امروز توی دانشگاه یه جلسه برگزار شد که توش بحث سر خارج رفتن و ایران موندن بود. شاید بحث خیلی داغی باشه این روزا. چون تقریبا فک نکنم کسی تو دانشگاه باشه که نخواد بره، همه تو این فکرن که ایران جای موندن نیست. خلاصه اینا خیلی برای من مهم نیستن، چون الان نه خیلی آدم ملی گرایی هستم و نه خیلی هم اعتقاد دارم که این جایی که دارم توش زندگی می کنم بده. کلا دو دسته آدم تو این جلسه بودن، تعداد زیادی که می خواستن فرار کنن و تعداد محدودی که نظرشون رو موندن بود و یه تعدادی که نمی دونستن می خوان چیکار کنن. ایناش خیلی مهم نیست، چیزی که خیلی خوشم اومد و تصمیم گرفتم در موردش بنویسم، بحث ارزش داشتن کاراییه که ما می کنیم. یعنی این که این کاری که ما می کنیم باید ارزششو داشته باشه. مثلا این که من برم تو فلان شرکت بزرگ آمریکایی اتل هوا کنم با این که مثلا توی یه شهر کوچیک دورافتاده بشینم و الفبا درس بدم، هر کدومش می تونه یه ارزش باشه( البته شاید خیلی ها موافق نباشن ) و سمت و سویی که ما به زندگی مون میدیم این ارزش ها رو مشخص می کنن. یه مشکلی که این روزا باب شده و همه تقریبا ازش رنج می برن با این که خودشون نمی دونن، مساله ی ارزشی هست که بقیه به کار ما می دن. مثلا من یه کاری می کنم، اگه بقیه گفتن که ای ول عجب کار خفنی، اون وقت من یه رضایتی ته دلم دارم. یه چیز ساده است ولی واقعا همه گیر شده. یه کمی اگه با خودمون صادق باشیم، می بینیم که انصافا توی زندگی که تا حالا داشتیم درصد خیلی بزرگی از زندگیمون این جوری بودیم. مثالهای زیادی هست، مثلا این که تو جمع دوستان خیلی وقتا، یه کاری می کنیم برای این که بقیه خوششون بیاد. خیلی وقتا خیلی از کارامون برای این خوبه که تحسین بقیه رو برانگیزیم. جالبتر از همه اش اونجاییه که توی ذهن خیلیامون آدم موفق این جوری نقش بسته که همه تحسینش می کنن. اینا همش آفت تفکر نابه جای ماست.

 این چیزی که من دارم میگم هیچ تناقضی با این که پیشرفت کنیم نداره بلکه خیلی هم خوبه برای پیشرفت، با خودمون صادقیم، برای خودمون زندگی می کنیم. به نظر من آدم باید یه جاهایی دیگه برای خودش غرور قائل باشه، مگه من چند دفعه زندگی می کنم، که توی این زندگی ام خیلی از وقتش رو برای بقیه صرف کنم. حالا اگه این جوری نگاش کنی خیلی هم جالب میشه. این جوری که مثلا فرض کنیم که من یه آدمی هستم که به کمک به دیگران خیلی اهمیت می دم. میشه گفت یه کار انسانیه ( البته با دیدهای دیگه ای هم میشه توجیه اش کرد و با خیلی از طرز تفکرها هم میشه نقضش کرد )، و این برام یه ارزشی داره، الان غرور من این جا خیلی قشنگ و زیبا منو به سمت دیگران میل میده ولی این برخورد الان من، با قبلی خیلی فرق می کنه. قبلی سبک بود، فایده ای برای من نداشت( چون برای من ارزشی نداشت و زود گذر بود ) و الان یه حس مسوولیت هم روش هست. به نظر من که خیلی قشنگه. یعنی دیگه آدم زندگی اش رو بی فایده تلف نمی کنه. 

در زمین مردمان خانه مکن ....  کار خود کن کار بیگانه مکن

( البته مولانا یه کمی عمقی تر بحث می کنه، ولی فک کردم بد نیست اینجا هم بیارمش :) ) 

اول و آخرش خود ماییم. پس خود ما هم باید فکر کنیم، احساس کنیم ، تلاش کنیم، تصمیم بگیریم،اختیار داشته باشیم، مجبور باشیم، زندگی کنیم، بمیریم و زنده شیم.

 

یا حق


بابک احمدی