بابک

بابک

بابک

بابک

بابک

این جا برای این است که هر از چندی دلنوشته و یا خواسته ای را بنویسم. البته خالی از مطالب علمی هم نخواهد بود.

طبقه بندی موضوعی
۱۲تیر

آن طرف جنگل های پردرخت، بعد از رودخانه های پرآب ، پای یک کوه بلند، دهکده ی کوچکی بود. توی این دهکده رسم بود پیرمردها و پیرزن هایی که نمی توانستند کار بکنند را به جنگل می بردند و آنها را همان جا می گذاشتند و برمی گشتند

توی این دهکده، کشاورز جوانی با پدر پیر و همسر و پسر کوچکش زندگی می کردند. پدر پیر مدتها بود که دیگر نمی توانست کار کند. یک روز کشاورز جوان با خودش گفت: " وقت آن رسیده که پدرم را به جنگل ببرم."

بابک احمدی
۲۷اسفند

از زمین خوردن امتناع کن.

اگر نمی توانی از زمین خوردن امتناع کنی،

از بر زمین ماندن امتناع کن.

اگر نمی توانی از بر زمین ماندن امتناع کنی،

قلبت را به سوی آسمان بگیر،

و مانند گدایی گرسنه،

دعا کن تا پر شود،

و پر خواهد شد.

تو شاید از رشد کردن بازداشته شوی،

اما هیچ کس نمی تواند

تو را از گرفتن قلبت به سوی آسمان

باز دارد-

مگر خود تو.

در اوج بدبختی است

که بسیاری چیزها آشکار می شود.

آن که می گوید

این کار بیهوده است

هنوز گوش فرا نمی دهد.


سی پی استس

بابک احمدی
۲۱مهر

به سرانجام رساندن سرنوشت، خود بزرگترین کامیابی بشر است. و سودجویی گرایی باید جای خود را به نیازهای روان ناخودآگاه بدهد.

بابک احمدی
۲۲مرداد

یکی از چیزهایی که تاثیر زیادی بر من گذاشته، مساله ی شیرین ازدواج هست. به نظرم رسید که بد نیست یه سری از نظرات و احساساتی که در این مورد دارم رو این جا بنویسم

به نظرم مساله ازدواج می تونه نقطه ی عطفی توی زندگی باشه و خوشبختانه یا متاسفانه خیلی از دوستانی که داشتم و خودم، از چنین جایی بوده که خیلی از تغییرات زندگیمون رو حاصل کردیم. می تونه از اون نقاط زندگی باشه که خیلی عجیب و شگفت انگیزن. طرف به این فکر کنه که هدفش از زندگی چیه، چه نیازی داشته که به چنین شخصی می تونسته علاقه مند بشه، اون شخص مقابلش چی داشته که باعث شده به این فکر کنه که می تونه در ادامه ی زندگیش باهاش باشه ( همراهش باشه، مالش باشه و ... ). به این جا برسه که واقعا می بینه که از این زندگی چی میخواد، چه عقایدی داره، چه مشترکاتی با شخص مقابلش داره. اصلا آیا در این حد بالغ شده که بخواد تشکیل خانواده بده. آیا کلا همه ی زندگیش طرف مقابلش هست، باید بهش برسه، رسیدن خیلی مهمه یا همراه شدن، همراه شدن چیزی هست که به صورت فیزیکیه یا می تونه یه جورایی دیگه باشه و ... .

بابک احمدی
۰۲مرداد

یکی از چیزهایی که اخیرا توجه من رو بیشتر به خودش جلب کرده، روابط بین فردیه. یعنی رابطه ی هر شخص با شخص مقابلش.

رابطه انتقال مفاهیم از یه شخص به شخص دیگره که می تونه کلامی باشه می تونه غیر کلامی باشه و هر چه دقیق تر و روشن تر باشه، میشه گفت که موثرتره، می تونه در سطح های مختلفی باشه و هر سطحی هم برای خودش زیبایی ها و زشتی هایی داره، مشکلات و خوبی هایی داره. ( روابط بین فردی می تونه خانوادگی باشه، می تونه عاشقانه باشه، می تونه دوستانه باشه و ... که اینجا منظور من بیشتر دوستانه است)

بابک احمدی
۱۴دی
روزی یک پسر سرخ پوست با پدربزرگش مشغول صحبت بود‬.
‫از او پرسید: " نظر شما درباره ی مسائل جهان چیست؟"‬
‫پدربزرگ جواب داد:"احساس می کنم که گرگ ها در قلبم با هم مشغول به جنگ هستند.‬
‫سویی پر از تنفر و خشم و سویی دیگر مملو از عشق، بخشش و آرامش."‬
‫پسرک پرسید:"کدام طرف، برنده است؟"‬
‫پدربزرگ پاسخ داد:‬
‫" هر کدام را که بیشتر تغذیه کنم."‬
بابک احمدی
۰۶دی

اسطوره ها آیین هایی هستند که تصویرهایی از ورای هزاره ها منعکس می کنند. آنجایی که تاریخ و باستان شناسی خاموش می ماند، اسطوره ها به سخن در می آیند و فرهنگ آدمیان را از دوردست ها به ما می آموزند و افکار بلند و منطق گسترده ی مردمانی ناشناخته ولی اندیشمند را در دسترس ما قرار می دهند. آدمی می کوشد که در دین خویش، شناختش را از خویشتن و طبیعت و محیط خود بیان کند و اسطوره ها که تفکرات انسان را درباره ی هستی روایت می کنند، صورت های ثابتی هستند که در آنها آدمی می کوشد این شناخت را بیان کند. اسطوره ها تنها بیان تفکرات آدمی درباره ی مفهوم اساسی زندگی نیستند، بلکه دستور العمل هایی هستند که انسان بر طبق آنها زندگی می کند ( جان هینلز)

بابک احمدی
۲۰مهر

با نام و یاد آن که می داند و مهربان است

امروز روز عجیبی بود. بسیار شگرف :). بعد از ظهر قبل از ساعت ۳ از دانشکده راه افتادم و رفتم به سمت پل غدیر.

سوار تاکسی که بودم به راننده تاکسی میخواستم بگم که از پل رد شه و خلاصه اون ور منو پیاده کنه که خودش اول پل وایساد.

منم خوب دیگه، پیاده شدم و آروم از کنار خیابون در کنار ستونا داشتم رد میشدم و کلا هم یه حس ناراحت کننده ای در مورد خودم داشتم.

بابک احمدی
۱۲شهریور
جمله عالم ز اختیار و هست خود
می‌گریزد در سر سرمست خود

تا دمی از هوشیاری وا رهند
ننگ خمر و زمر بر خود می‌نهند

جمله دانسته کای این هستی فخ (‌ تله ) است
فکر و ذکر اختیاری دوزخ است

می‌گریزند از خودی در بیخودی
یا به مستی یا به شغل ای مهتدی

بابک احمدی
۲۲تیر

فکر کردم که بد نیست یه زمانی شروع کنم به نوشتن، مخصوصا که یادم میاد قبلنا دوستان این پیشنهاد رو ( البته به طنز ) به بنده کردن :).

خلاصه ی مطلب اینکه، دیدم یه چیزی که مخصوصا این روزها خیلی ها درگیرش هستن اصلاح امور به گونه ی خودشونه. یه سری از انسان ها اعتقاد دارند که شرایط باید بهتر بشه، به هر صورتی که شده و شرایط رو به همان گونه ای که دوست می دارند، تعبیر می کنند و بعضی از دوستان هم اعتقاد دارند که باید به بقیه ی افراد جامعه احترام گذاشت و خیلی وقت ها در انجام کارهاشون سعی می کنند برای افراد به گونه ای که خودشان میخواهند احترام قائل شوند و بعضی اوقات حتی حاضرند از عقاید خودشان به خاطر دیگران بگذرند. گذر از همه ی این ویژگی ها و شرایط و خواسته ها ، هر شخصی که میخواهد شرایط موجود را اصلاح کند، نیاز به اندیشه و عمل دارد. 

بابک احمدی
۱۵خرداد

که دید ای عاشقان شهری که شهر نیکبختانست          

که آن جا کم رسد عاشق و معشوق فراوانست

 

که تا نازی کنیم آن جا و بازاری نهیم آن جا

که تا دل‌ها خنک گردد که دل‌ها سخت بریانست

بابک احمدی
۳۰فروردين

بالاخره باید جدی شد، تا جدی نشوی نمی توانی 

همیشه اون کارایی که برات ارزش دارن رو می اندازی عقب، مخصوصا اگه جامعه پذیرای خیلی از آنها نباشد.

اما زمانی که جدی شدی، تازه شروع میشه

با درد بساز چون دوای تو منم            در کس منگر که آشنای تو منم

شروع ساختن با درده ولی چه دردی شیرین تر از این :

گر کشته شدی مگو که من کشته شدم      شکرانه بده که خونبهای تو منم

اونجاست که تازه توکل شروع میشه :) . باید شروع کرد و توکل کرد. خودش همه چی رو جور می کنه.

امروز با یه دوستی صحبت می کردم، راجع به دوستی، نه دوستی رایج و معمولی که ما داریم. نه اون دوستی که بر طبق عادت شکل میگیره. نه اون چیزی که تقریبا هممون داریم. از ویژگی های خاص اون هم اینه که علت اصلی دوستی با هم بودنه هست ، با هم بودنی که اگه نباشه ، دیگه با هم بودن نیست ( خیلی فیزیکی است :(، یعنی اگه دو نفر رو در نظر بگیری که با هم دوستن و دو سال همدیگه رو نبینن، اولین مکالمه ای که باهم خواهند داشت راجع به کار و درس و پول و خونه و زن و بچه خواهد بود )

اما دوستی نیاز به دوستی داره. باید همدیگر را دوست داشت، عاشق بود. عاشق یکدیگر نه، عاشق چیزی که ما رو به حقیقتی والا برساند. نه رسیدنی که رسیدنی باشه، رسیدنی که مسیر است و مسیری که نامتناهی. تلاش می خواهد، سخت است اما امید برای این است و زمانی که امید به این بزرگی وجود داشته باشد که بخواهد چنین دوستی ای رو بسازد، حتما می توان.  جدا از این که می توان، رضایت نمی دهی و هنوز راضی نخواهی بود، باز دنبال چیز بزگتری هستی و دنبال گشایشی والاتر :)

باز آمدم و برابرت بنشستم                احرام طواف گرد رویت بستم

هر پیمانی که بی تو با خود بستم      چون روی تو دیدم همه را بشکستم


پیشنهاد: یه بار به دوستی هایی که دارین خوب فکر کنین. بعد از اون دوباره این مطلب رو بخونین. ( از ابهامش کم میشه، ولی هنوزم مبهم خواهد بود)

راستی همین دوستی که بر اساس عادت هست، خیلی سرمایه ی با ارزش تری از سرمایه ای هست که بهش میگیم سرمایه. ولی کافی نیست

جمله ی بی قراریت از طلب قرار توست      طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت.


بابک احمدی
۲۶اسفند

گوش کن!

آوازهای فریبنده‌ای که از هر سو در هیبت «آشنا» به سویت برخاسته و تو را به خویش می‌خوانند را می‌شنوی؟

عمیق‌تر گوش کن!

ازدحام‌های درون تو نیز هر روز در رنگی فرصت سکوت کردن را از تو می‌ستاند.

« در خود شدن » عجیب اسارتی است... !

می‌خواهم رها شوم ... !

کجاست «رحمن»؟

آوازها را از خود دور کن!

از اسارت «من» بیرون آ!

«با بشری سخن نگو».

«برای رحمن سکوت کن».

درد «زاییدن»

کجاست «رحمن»؟

بجوی!

بخوان!

به «عیسی» اشاره کن!

شور دیدار ! تب انتظار !

کجاست «رحمن»؟

عیسی زبان گشود:

«إنّی عبدالله».

               حیرت ! حمد !

کیستی‌«رحمن»؟

سکوت کن!

قیل الحمد لله رب العالمین...


" برای اطلاعات بیشتر به اینجا مراجعه کنید"

بابک احمدی
۱۷اسفند

شب هرگز کامل نیست،

نشان به آن نشان که من می­گویم،

نشان به آن نشان که من اطمینان می­دهم

در انتهای غم، همیشه پنجره­ای باز است،

پنجره­ای روشن.

رویای بیداری همیشه هست:

آرزویی برآوردنی، گرسنگی­ای رفع­کردنی،

دلی سخاوتمند،

دستی دراز شده، دستی گشوده،

چشمانی نگران،

یک زندگی، زندگی­ای شریک­شدنی.


اوژن گریندل ( پل الوار )


برای آشنایی مختصری با پل الوار به اینجا و یا اینجا  مراجعه کنید.

بابک احمدی
۲۴بهمن

استادی کهن می گوید: اگر انسان نادرستی بخواهد از راهکارهایی کارآمد بهره بگیرد، در این صورت، این راهکارها به گونه یی نامناسب عمل خواهند کرد. این گفته ی چینی که بدبختانه بیش از حد واقعیت دارد، در تقابلی خشن با باورهای ما نسبت به روش "مناسب"، بدون در نظر گرفتن انسانی که مجری آن است قرار دارد. در واقع، همه چیز، به انسان بستگی دارد و تنها بخشی ناچیز از آن و یا نزدیک به هیچ چیز، مربوط به روش است. "روش" تنها یک مسیر است و بس، مسیری ساده که به وسیله ی انسان در پیش گرفته شده است. روش یا شیوه ای که انسان بر طبق آن عمل می کند بیانگر حقیقی ماهیت اوست. اگر انسان از این گونه بودن دست بردارد، روش چیزی جز تظاهر، یا مجموعه ای ساختگی، یا بی ریشه و بی بوی و جوهر نخواهد بود که تنها در خدمت هدف نامشروع خودفریبی و شاید وسیله ای در راستای حماقت و گریز از قانون بی رحم وجود خویش است. 


روانشناسی و شرق ( کارل گوستاو یونگ )


بابک احمدی
۲۳بهمن

به نام دوست که همه چیز ازوست



دوستان عزیز

سعی کنید به این وضعیتها و کارهایی که معمولا در برابر آنها انجام می دهید و کارهایی که باید در مواجهه با آنها انجام داد فکر کنید.

سعی کنید پس از هر پاسخ- از نگاه دوستتان نیز پاسخ یا عکس العملتان را ببینید. انتظار دارید با عکس العمل شما بر سر رابطه تان - او و شما چه بیاید و به کجا برسد؟

بابک احمدی
۱۲بهمن

گر در یمنی چو با منی پیش منی

گر پیش منی چو بی منی در یمنی


من با تو چنانم ای نگار یمنی

خود در غلطم که من توام یا تو منی

بابک احمدی
۰۶بهمن

 نقل است که او را گفتند قومی می گویند که:

 کلید بهشت کلمه لااله الاالله است.

 گفت: بلی کلید بی دندانه در نگشاید و دندانه ی این کلید چهار چیز است:

زبانی از دروغ و غیبت دور، دلی از مکر و خیانت صافی،

شکمی از حرام و شبهت خالی و عملی از هوی و بدعت پاک.


البته بگذریم از کلید بهشت، بنگریم به برداشت بایزید بسطامی از مساله :)


بابک احمدی
۰۶بهمن
گفت دربان که :
تو کیستی ؟
گفتم :
این مشکل است تا بیندیشم ! ...
بعد از آن می گویم که :
پیش از این روزگار ، مردی بوده است ،
بزرگ ، نام او ، آدم ! من از فرزندان اویم ! ....


عقل تا درگاه ره می برد .اما اندرون خانه ره نمی برد . آنجا عقل حجاب است و دل حجاب و سر حجاب.
عقل سست پای است .از او چیزی نیاید . اما او را هم بی نصیب نگذارند.
حادث است و حادث تا به در خانه راه برد .اما زهره ندارد که در حرم رود.


خنک آن که چشمش بخسبد و دلش نخسبد ، 
و وای بر آنکه چشمش نخسبد و دلش بخسبد!


بابک احمدی
۲۳دی

نظر کارل پوپر در مورد رویکرد خردگرایانه:

"رویکرد خردگرایانه را می توان به شکل زیر توصیف کرد. شاید من اشتباه می کنم و شما بر حق هستید. در هر حال، ما هر دو می توانیم امیدوار باشیم که بعد از این بحث هر دو مسائل را روشن تر از قبل ببینیم، و این فقط تا زمانی است که به خاطر داشته باشیم نزدیک شدن ما به حقیقت مهمتر از آن است که کدامیک بر حق هستیم. فقط با یادآوری این هدف است که می توانیم به خوبی از موضع خود در بحث دفاع کنیم. "


نکته ای بس ساده و کارآمد :)

بابک احمدی
۱۶دی

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد            وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است         طلب از گمشدگان لب دریا می کرد

دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست         و اندر آن آینه صد گونه تماشا می کرد 

گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم     گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد

بی دلی در همه احوال خدا با او بود               او نمی دیدش از دور خدا خدا می کرد


بابک احمدی
۱۴دی

آن نفسی که باخودی، یار چو خار آیدت!     وآن نفسی که بی‌خودی، یار چه کار آیدت!

آن نفسی که باخودی، خود تو شکار پشه‌ای     وآن نفسی که بی‌خودی، پیل شکار آیدت

آن نفسی که باخودی، بسته‌ی ابر غصه‌ای     وآن نفسی که بی‌خودی، مه به کنار آیدت

آن نفسی که باخودی، یار کناره می‌کند     وآن نفسی که بی‌خودی باده‌ی یار آیدت

آن نفسی که باخودی، همچو خزان فسرده‌ای     وآن نفسی که بی‌خودی دی چو بهار آیدت

جمله‌ی بی‌قراریت از طلب قرار توست     طالب بی‌قرار شو، تا که قرار آیدت

جمله‌ی ناگوارشت از طلب گوارش است     ترک گوارش ار کنی، زهر گوار آیدت

جمله‌ی بی‌مرادیت از طلب مراد توست     ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت

عاشق جور یار شو، عاشق مهر یار نی     تا که نگار نازگر عاشق زار آیدت

خسرو شرق شمس‌دین از تبریز چون رسد     از مه و از ستاره‌ها والله عار آیدت

بابک احمدی
۱۱دی

امروز توی دانشگاه یه جلسه برگزار شد که توش بحث سر خارج رفتن و ایران موندن بود. شاید بحث خیلی داغی باشه این روزا. چون تقریبا فک نکنم کسی تو دانشگاه باشه که نخواد بره، همه تو این فکرن که ایران جای موندن نیست. خلاصه اینا خیلی برای من مهم نیستن، چون الان نه خیلی آدم ملی گرایی هستم و نه خیلی هم اعتقاد دارم که این جایی که دارم توش زندگی می کنم بده. کلا دو دسته آدم تو این جلسه بودن، تعداد زیادی که می خواستن فرار کنن و تعداد محدودی که نظرشون رو موندن بود و یه تعدادی که نمی دونستن می خوان چیکار کنن. ایناش خیلی مهم نیست، چیزی که خیلی خوشم اومد و تصمیم گرفتم در موردش بنویسم، بحث ارزش داشتن کاراییه که ما می کنیم. یعنی این که این کاری که ما می کنیم باید ارزششو داشته باشه. مثلا این که من برم تو فلان شرکت بزرگ آمریکایی اتل هوا کنم با این که مثلا توی یه شهر کوچیک دورافتاده بشینم و الفبا درس بدم، هر کدومش می تونه یه ارزش باشه( البته شاید خیلی ها موافق نباشن ) و سمت و سویی که ما به زندگی مون میدیم این ارزش ها رو مشخص می کنن. یه مشکلی که این روزا باب شده و همه تقریبا ازش رنج می برن با این که خودشون نمی دونن، مساله ی ارزشی هست که بقیه به کار ما می دن. مثلا من یه کاری می کنم، اگه بقیه گفتن که ای ول عجب کار خفنی، اون وقت من یه رضایتی ته دلم دارم. یه چیز ساده است ولی واقعا همه گیر شده. یه کمی اگه با خودمون صادق باشیم، می بینیم که انصافا توی زندگی که تا حالا داشتیم درصد خیلی بزرگی از زندگیمون این جوری بودیم. مثالهای زیادی هست، مثلا این که تو جمع دوستان خیلی وقتا، یه کاری می کنیم برای این که بقیه خوششون بیاد. خیلی وقتا خیلی از کارامون برای این خوبه که تحسین بقیه رو برانگیزیم. جالبتر از همه اش اونجاییه که توی ذهن خیلیامون آدم موفق این جوری نقش بسته که همه تحسینش می کنن. اینا همش آفت تفکر نابه جای ماست.

 این چیزی که من دارم میگم هیچ تناقضی با این که پیشرفت کنیم نداره بلکه خیلی هم خوبه برای پیشرفت، با خودمون صادقیم، برای خودمون زندگی می کنیم. به نظر من آدم باید یه جاهایی دیگه برای خودش غرور قائل باشه، مگه من چند دفعه زندگی می کنم، که توی این زندگی ام خیلی از وقتش رو برای بقیه صرف کنم. حالا اگه این جوری نگاش کنی خیلی هم جالب میشه. این جوری که مثلا فرض کنیم که من یه آدمی هستم که به کمک به دیگران خیلی اهمیت می دم. میشه گفت یه کار انسانیه ( البته با دیدهای دیگه ای هم میشه توجیه اش کرد و با خیلی از طرز تفکرها هم میشه نقضش کرد )، و این برام یه ارزشی داره، الان غرور من این جا خیلی قشنگ و زیبا منو به سمت دیگران میل میده ولی این برخورد الان من، با قبلی خیلی فرق می کنه. قبلی سبک بود، فایده ای برای من نداشت( چون برای من ارزشی نداشت و زود گذر بود ) و الان یه حس مسوولیت هم روش هست. به نظر من که خیلی قشنگه. یعنی دیگه آدم زندگی اش رو بی فایده تلف نمی کنه. 

در زمین مردمان خانه مکن ....  کار خود کن کار بیگانه مکن

( البته مولانا یه کمی عمقی تر بحث می کنه، ولی فک کردم بد نیست اینجا هم بیارمش :) ) 

اول و آخرش خود ماییم. پس خود ما هم باید فکر کنیم، احساس کنیم ، تلاش کنیم، تصمیم بگیریم،اختیار داشته باشیم، مجبور باشیم، زندگی کنیم، بمیریم و زنده شیم.

 

یا حق


بابک احمدی
۱۰فروردين

الگوریتم غربال اراتستن ( seive of erathosten )  یکی از معروفترین الگوریتم های معروف برای پیدا کردن اعداد اول هست که پیچیدگی زمانی آن ( O( nlglg n  می باشد . 

در این جا سعی بر این داریم که الگوریتمی را توضیح دهیم که این الگوریتم را با پیچیدگی زمانی خطی بهبود بدهد .

بابک احمدی
۱۳اسفند

1 - مرتب سازی مقایسه ای :

بابک احمدی
۰۱دی

چه دانستم که این دریای بی پایان چنین باشد

بخارش آسمان گردد کف دریا زمین باشد

لب دریا همه کفر است و دریا جمله دین‌داری

ولیکن گوهر دریا ورای کفر و دین باشد

اگر آن گوهر و دریا به هم هر دو به دست آری

تورا آن باشد و این هم ولی نه آن نه این باشد

یقین می‌دان که هم هر دو بود هم هیچیک نبود

یقین نبود گمان باشد گمان نبود یقین باشد

درین دریا که من هستم نه من هستم نه دریا هم

نداند هیچکس این سر مگر آن کو چنین باشد

اگر خواهی کزین دریا وزین گوهر نشان یابی

نشانی نبودت هرگز چو نفست همنشین باشد

اگر صد سال روز و شب ریاضت می‌کشی دایم

مباش ایمن یقین می‌دان که نفست در کمین باشد

چو تو نفسی ز سر تا پای کی دانی کمال دل

کمال دل کسی داند که مردی راه‌بین باشد

تو صاحب نفسی ای غافل میان خاک خون می خور

که صاحبدل اگر زهری خورد آن انگبین باشد

نداند کرد صاحب‌نفس کار هیچ صاحبدل

وگر گوید توانم کرد ابلیس لعین باشد

اگر خواهی که بشناسی که کاری راستین هستت

قدم در شرع محکم کن که کارت راستین باشد

اگر از نقطه‌ی تقوی بگردد یک دمت دیده

سزای دیده‌ی گردیده میل آتشین باشد

تو ای عطار محکم کن قدم در جاده‌ی معنی

که اندر خاتم معنی لقای حق نگین باشد

 

بابک احمدی