یکی از چیزهایی که تاثیر زیادی بر من گذاشته، مساله ی شیرین ازدواج هست. به نظرم رسید که بد نیست یه سری از نظرات و احساساتی که در این مورد دارم رو این جا بنویسم
به نظرم مساله ازدواج می تونه نقطه ی عطفی توی زندگی باشه و خوشبختانه یا متاسفانه خیلی از دوستانی که داشتم و خودم، از چنین جایی بوده که خیلی از تغییرات زندگیمون رو حاصل کردیم. می تونه از اون نقاط زندگی باشه که خیلی عجیب و شگفت انگیزن. طرف به این فکر کنه که هدفش از زندگی چیه، چه نیازی داشته که به چنین شخصی می تونسته علاقه مند بشه، اون شخص مقابلش چی داشته که باعث شده به این فکر کنه که می تونه در ادامه ی زندگیش باهاش باشه ( همراهش باشه، مالش باشه و ... ). به این جا برسه که واقعا می بینه که از این زندگی چی میخواد، چه عقایدی داره، چه مشترکاتی با شخص مقابلش داره. اصلا آیا در این حد بالغ شده که بخواد تشکیل خانواده بده. آیا کلا همه ی زندگیش طرف مقابلش هست، باید بهش برسه، رسیدن خیلی مهمه یا همراه شدن، همراه شدن چیزی هست که به صورت فیزیکیه یا می تونه یه جورایی دیگه باشه و ... .