یک لبخند
شب هرگز کامل نیست،
نشان به آن نشان که من میگویم،
نشان به آن نشان که من اطمینان میدهم
در انتهای غم، همیشه پنجرهای باز است،
پنجرهای روشن.
رویای بیداری همیشه هست:
آرزویی برآوردنی، گرسنگیای رفعکردنی،
دلی سخاوتمند،
دستی دراز شده، دستی گشوده،
چشمانی نگران،
یک زندگی، زندگیای شریکشدنی.
اوژن گریندل ( پل الوار )
برای آشنایی مختصری با پل الوار به اینجا و یا اینجا مراجعه کنید.
شعری دیگر : " من این را به تو گفتم "
من این را به تو گفتم، بهخاطر ابرها.
من این را به تو گفتم، بهخاطر دریا،
بهخاطر هر خیزاب، بهخاطر پرندگان شاخسار،
بهخاطر سنگریزههای صدا،
برای دستهای آشنا،
بهخاطر چشمی که چهره یا چشمانداز میگردد،
و خواب، آسمان را بهرنگ او درمیآورد
بهخاطر شبی که لاجرعه نوشیدیم،
بهخاطر حصار جادّهها،
بهخاطر پنجرهی گشوده و پیشانی باز،
من این را بهتو گفتم، بهخاطر اندیشههای تو، گفتار تو
[که]
هر نوازشی، هر اعتمادی، پس از مرگ، دوباره، پا به جهان مینهد.